آرزوی محال
نکند
با خود
به گور برم
رویایی را
که من باشم و
تو باشی و
یک شاخه گل
آن وقت
یک دسته گل باشد و
تو باشی و
من ...
آذر ۸۹
پ.ن:
خیلی دوست داشتم برای امروز نقدی را که بر کتاب دوستی نوشته ام بگذارم . خیلی دوست داشتم . اما به خاطر یکی از دوستانم که یک کمی بیشتر از این خیلی دوستشان دارم این کار را می گذارم. امروز خیلی اذیتشان کردم. خوب تقصیر خودشان است.سر نمی زنند.حرف نمی زنند.بازی یاد گرفتند.اونم بامن؟خبر ندارند چقدر زود عصبی میشم!خبر نداری؟می دونم که اصلا به روی خودشان هم نمی آورند.حالا چی شده از این کار خوششان آمده !خدا عالم است و بس!!!!
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۹/۱۶ ساعت توسط اعظم کمالی
|
مراکز فروش کتاب (هنوز مونالیزانبود که من بودم ):