آرامش دریا را

 از کایت های  رنگی و فریاد های رنگین تر

 کودکان

و مردان

 می توان فهمید.


اما من

زنی نا آرامم

آن چنان  که حتی

 اگر

گونه هایم را به خورشید بسپارم

رنگی به خود نمی گیرم ومدام

 فکر می کنم

چگونه  می شود  مو جی از خنده برداشته  

برای پدری

که هم بازی زخم های کهنه اش شده

پیشکش برد.


خدا

در جنوب شرقی زمین نشسته  

از شمال ایران زمین

برایش زنگ می زنم ،

:نه ، حالم خوب نیست

می توانی چاره ای کنی

هنوز برای  رفتن

به میان جزر و مد دل تنگی ها

دست و پایم را گم می کنم.