به خواهرم
لعنت به هر چه دوستت دارم
تخت گرم
صبحانه ی خوب.
نزدیک تر بیا!
از چشم های ریز پدر
رگ های بر آمده ی برادر
نترس!.
دوباره درد
فراموش می شود.
دوباره فردا
سر راه بیژن و فرهاد سبز می شویم!
تو
به فرهاد زیر پایی می زنی!
من
گیسهای بیژن را می کشم.
می خواهم آرزو کنیم
هوا همیشه سرد باشد
لباسهای ضخیم دردمان را کمتر می کنند.
راستی
مادر را بیش تر دوست داشتی یا پدر؟
مادر می توانست گوش های برادر را بکشد
و زیر پای پدر را خالی کند. !
من امروز
ترا دوست دارم
که نگران آشپز خانه ی منی
و با دستهای دخترت
میز شام کیوان و فرهاد را سبز می کنی!.
خرداد 85
پی نوشت: تکه ای از خاطراتم پرید و رفت . حالا اگر هوای خاطره ها ی کودکی ام را کنم سراغ خانه ی مادر بزرگ را ازکدام قطعه بگیرم ؟
مراکز فروش کتاب (هنوز مونالیزانبود که من بودم ):