نقدی بر کتاب فصل چیدن باران
نقدی بر کتاب فصل چیدن باران
کتاب فصل چیدن باران اولین مجموعه ی شعری میخوش ولی زاده است که زیر نظر انتشارات شروع در اختیار علاقمندان شعر امروز قرار گرفته است .
در اولین برخورد با مجموعه به روایی بودن آثار ایشان پی می بریم که ویژگی بارز شعر کنونی ماست در واقع امروزه تصویر و روایت دست به دست هم داده فرم عینی (نمایشی _تصویری )به شعر می دهندو این دقیقا نکته ای است که در پیشینه ی آقای ولی زاده جای دارد چرا که رشته ی اصلی او کارگردانی تئاتر است و این یگانگی تصویر و توصیف جزء لاینفک هنرهای نمایشی ست .
چنانچه می دانیم قصد تمامی هنرهای هفت گانه تاثیر برمخاطب است اما آیا به راستی فرقی میان خواننده و بیننده نیست؟
شاعر یک مجموعه تا چه حد آزادی عمل در مضمون سازی دارد و آیا با آوردن فضاهای متفاوت می تواند امید داشته باشد که خواننده در کوچه پس کوچه های شعرش گم نشود؟
تنها با خواندن یک یا دو نمونه از آثار آقای ولی زاده می توان دریافت که شعرهای ایشان تصویر محور هستند و شاعر خط به خط تصاویر پیرامونش را در کنار هم چیده است تا در نهایت تصویر بزرگتری را خلق کند . تصویری که نبودن عشقی را به میان می کشد .
نبودی/دریا گریه میکرد/داشتی می رفتی/که خدا پاشیده بود روی سنگها/آنقدر نشستم خیره شدم تا پرت شدم/به دسته گلی که آب داده ای/راستی موج ها پس آوردند/یادت هست؟/رفته بودی بازار که برگردی/برای عروسک خانه ی پدری دست بدوزی/ دادبزنم بزرگ شدی دختر/دست فروشهای کوچه دیر کرده اند/فصل چادر گل دار رسیده آهای.../درختی باشم/پرنده ای بشوی لانه بسازی/صبح شده بود/چشم گذاشتم که بخوابم/نبودی / که پیدات نکردم.
(شعر شماره ی6 ص.19)
شاعر با کمک از همین تعدد تصاویر سعی میکند تا عواطف درونی خود و تاثیر محیط اطراف را بر خویشتن بیان کند.
اما گاهی این تصویر سازی گویی از دست او هم خارج شده و تصاویر چنان در هم می تنند که جریان شعر را بهم ریخته خواننده را مجبور می کنند که برای درک بهتر محیط به عقب برگردد و صحنه را از ابتدا باز نگری کند درست مثل دیدن یک فیلم .در صورتی که با حذف چند تصویر هیچ خللی در شعر ایجاد نمی شودو نقطه قوت همچنان باقی می ماند.
می خواهم بروم بیرون/اجازه آقا/تو را به خدا/دست از سر این مسئله لعنتی بردار/ما که نفهمیدیم حل می شود یانه/باید هسته اش را بالا بیاورم/اگر راست می گویی/ با هر کلیدی که خواستی/بیا/دستهای بسته ی مرا باز کن/باید نفس نفس بزنم/آنقدر انگشتم دراز نیست که می گویی سعی کن می توانی/ما که بهار نمی خواستیم/.......
شعر شماره ی 23ص.55
این دست و دلبازی در خلق تصاویر نه به نفع شعر است و نه به نفع شاعر !چرا که خواننده را زودتر از موعد خسته می کند و در دم او را راهی خواندن شعری میکند که درآن نهایت ایجاز باشد و با کمترین مطلب بزرگترین حرفها نوشته شده باشد .
مثل پرنده ای /گرم چنان می زنی درمشت/که قلبی در سینه/ آی زندگی/ می ترسم چشم بگذارم/ پریده باشی.
شعر19.ص.48
اما دراین مجموعه چند شعر کوتاه می توان یافت که تصاویرش خاص خودش باشد و در شعرهای دیگر تکرار نشده باشد بجز همین شعر و شعر شماره ی 22.
که یاد آور فیلمی با همین موضوع و حال و هواست که چقدر هم زیبا به شعر بدل شده است . دست مریزاد شاعر.
در مزرعه ی پدری/خبری نیست/برگی نمانده بسرایم//من اینجا/دنبال تکه های کشف نشده ام/از آسمان هفتم/فرشته ها/خوشه های بمب می بارند/مترسکها نمی دانند/باید از درختهای بی گیلاس پرسید/ گوشواره های دخترکم را/ندیده اند!
شعرهای اقای ولی زاده از آن دسته شعرهایی هستند که اتفاق در پایان اثر نهفته است و مخاطب می باید پا به پای شاعر تصاویر را کنار هم چیده تا به فضایی که منتهی به پایان بندی شعر می شود دست یابد.
ماه میهمان ماهی هاست /پاورچین پاورچین برویم/ حوض بیدار می شود.ص.41
گویی شاعر تمام اطناب در توصیف اثر را برای رسیدن به همین پایان بندی به کار برده
است .پایانی که خود به تنهایی میتواند شعر کاملی باشد و گاهی آن چنان زیبایند که خستگی از تن مخاطب بیرون می کنند. .
روی سنگ قبرم /پروانه ای نیست/ به ماهیها بگو برگردند .ص.18
اینجا کولی ترین اسبها هم / اسیر دست دختران بادند/ بر شانه های هر مردی که بخواهند / می تازند ص.22
گذشته از تمامی این توصیفات آقای ولی زاده شاعری ست که به ندرت درگیر تکنیک و فرم و بازیهای زبانی می شود و پیش نمی آید که در شعر او دچار دست اندازهای معنایی بشویم
روانی و یکدستی زبان و همچنین بدور بودن از تشبیهات و استعارات کمکی ست به مخاطب اثر که بی هیچ دغدغه ای چشمها را به شعر باز بگذارد و با کمی چشم پوشی از برخی پلانها صفحه را ورق بزند و شعر بعدی را شروع کند .
شاید همین تصاویر نردبانی هستند برای صعود شاعر به قله های بالاتر و ما به زودی زود پایین نشسته برای او دست خواهیم زد .
به امید آن روز.
امتحان انشا:
روی صندلی سینما نشستم
روی صندلی سینما نشستم و داشتم فیلم قاعده ی بازی را نگاه می کردم .کمدی بود. در سینما همه جا را سکوت فراگرفته بود . و در همین حال یک آدم چاق بغل دست من بود که فقط می خورد و می خندید . من داشتم می خندیدم . آدمه انگار داشت تو بخور و نمیر فیلم می دید .دیگه داشت حالم به هم می خورد از سینما بیرون امدم . خوابم می آمد . به خانه رفتم خوابیدم.ادم چاقه هنوز توی ذهنم بود . کابوس آدم چاقه را دیدم که مثل غول داشت به طرفم می آمد تا من را بخورد . از خواب بلند شدم. صبح شده بود . رفتم مدرسه و بعد از چند ساعت که از مدرسه برگشته بودم دوباره رفتم سینما چون که آدم چاقه نذاشته بود فیلم را ببینم . روی صندلی نشستم . دوباره همون آدم چاقه اومد . این دفعه به او گفتم : اینقدر بغل دست من نشین .تو نمی ذاری من فیلم را ببینم از اینجا برو نکنه می خواهی مرا بخوری.
نویسنده: سروش
پی نوشت: میدونم خیلی غلط داره اما مثل خودش نوشتم و دوست داشت اینجا بزارمش . کی به فکرش می رسید چنین انشایی برای امتحانش بنویسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امتحان انشا:
روی صندلی سینما نشستم
روی صندلی سینما نشستم و داشتم فیلم قاعده ی بازی را نگاه می کردم .کمدی بود. در سینما همه جا را سکوت فراگرفته بود . و در همین حال یک آدم چاق بغل دست من بود که فقط می خورد و می خندید . من داشتم می خندیدم . آدمه انگار داشت تو بخور و نمیر فیلم می دید .دیگه داشت حالم به هم می خورد از سینما بیرون امدم . خوابم می آمد . به خانه رفتم خوابیدم.ادم چاقه هنوز توی ذهنم بود . کابوس آدم چاقه را دیدم که مثل غول داشت به طرفم می آمد تا من را بخورد . از خواب بلند شدم. صبح شده بود . رفتم مدرسه و بعد از چند ساعت که از مدرسه برگشته بودم دوباره رفتم سینما چون که آدم چاقه نذاشته بود فیلم را ببینم . روی صندلی نشستم . دوباره همون آدم چاقه اومد . این دفعه به او گفتم : اینقدر بغل دست من نشین .تو نمی ذاری من فیلم را ببینم از اینجا برو نکنه می خواهی مرا بخوری.
نویسنده: سروش
پی نوشت: میدونم خیلی غلط داره اما مثل خودش نوشتم و دوست داشت اینجا بزارمش . کی به فکرش می رسید چنین انشایی برای امتحانش بنویسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مراکز فروش کتاب (هنوز مونالیزانبود که من بودم ):